هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و عاشقانه است که در آن شاعر از رنجهای عشق، بیوفایی معشوق، و در عین حال از لطف و کرم الهی سخن میگوید. در ابیات مختلف، مفاهیمی مانند عشق، وفا، جفا، نور الهی، و فیض معنوی مورد اشاره قرار گرفتهاند. شاعر از زبان نمادین و استعاری برای بیان احساسات عمیق خود استفاده کرده است.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آنها ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد. همچنین، استفاده از زبان نمادین و استعاری نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد.
شمارهٔ ۴
کرم خواندی، ستم راندی، وفا گفتی، جفا کردی
تو ای ماه سمن سیما ببین با ما چه ها کردی؟
روم از سوز دل آتش زنم در هر نیستانی
به بانگ نی بگویم آن چه با این بی نوا کردی
وفایی! داستان گریه، من با کس نمی گفتم
قلم بگرفتی از مژگان تو شرح ماجرا کردی
وفایی! از زبانت مشک چین، عطر ختن ریزد
مگر با خاک کوی قطب عالم آشنا کردی
وفایی! چشم بینایت رنگ نور طور می پاشد
مگر از خاک پای غوث عالم سرمه سا کردی
چراغ آل آدم غوث اعظم، ای عبیدالله
تویی کز یک نظر قلب جهان را کیمیا کردی
به دور آخر از جام حقیقت نشئه ای دادی
که محفل ار سراسر مست نور کبریا کردی
نقاب از روی بگشودی جمال خویش بنمودی
جهان را شش جهت از نور خود «بدرالدجی» کردی
نسیمی از بهار فیض [فیاضت چو افشاندی]
زمین را غنچه گل دادی، زمان را مشک زا کردی
به دل های مریدان هر کجا عکس رخت افتاد
که شرح معنی «بدرالدجی، شمس الضحی» کردی
درین آخر به جز نام بقا یکباره فانی بود
دری بگشادی و جان فنا را پر بقا کردی
اگر دست دل دیوانه را لطف تو نگرفتی
کجا دل روی در خلوت سرای دلربا کردی؟
به هر کس یک نظر کز روی لطف قهر افکندی
گدارا پادشاه و شاه را مسکین گدا کردی
به ترکستان چرا گویم لبت آب بقا بخشید
که ترکستان معنی را ز لب عین بقا کردی
سگم خواندی و خوشنودم، بدم گفتی و افزودم
جزاک الله کرم گفتی، عفاک الله عطا کردی
تو ای ماه سمن سیما ببین با ما چه ها کردی؟
روم از سوز دل آتش زنم در هر نیستانی
به بانگ نی بگویم آن چه با این بی نوا کردی
وفایی! داستان گریه، من با کس نمی گفتم
قلم بگرفتی از مژگان تو شرح ماجرا کردی
وفایی! از زبانت مشک چین، عطر ختن ریزد
مگر با خاک کوی قطب عالم آشنا کردی
وفایی! چشم بینایت رنگ نور طور می پاشد
مگر از خاک پای غوث عالم سرمه سا کردی
چراغ آل آدم غوث اعظم، ای عبیدالله
تویی کز یک نظر قلب جهان را کیمیا کردی
به دور آخر از جام حقیقت نشئه ای دادی
که محفل ار سراسر مست نور کبریا کردی
نقاب از روی بگشودی جمال خویش بنمودی
جهان را شش جهت از نور خود «بدرالدجی» کردی
نسیمی از بهار فیض [فیاضت چو افشاندی]
زمین را غنچه گل دادی، زمان را مشک زا کردی
به دل های مریدان هر کجا عکس رخت افتاد
که شرح معنی «بدرالدجی، شمس الضحی» کردی
درین آخر به جز نام بقا یکباره فانی بود
دری بگشادی و جان فنا را پر بقا کردی
اگر دست دل دیوانه را لطف تو نگرفتی
کجا دل روی در خلوت سرای دلربا کردی؟
به هر کس یک نظر کز روی لطف قهر افکندی
گدارا پادشاه و شاه را مسکین گدا کردی
به ترکستان چرا گویم لبت آب بقا بخشید
که ترکستان معنی را ز لب عین بقا کردی
سگم خواندی و خوشنودم، بدم گفتی و افزودم
جزاک الله کرم گفتی، عفاک الله عطا کردی
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.