۱۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹

تا بدان زلف سیه دست تمنّا زده‌ایم
خویش را، بر سپهی با تن تنها زده‌ایم

بر سر کوی خرابات در اوّل سودا
دفتر و سبحه و سجّاده به صهبا زده‌ایم

ما از آن باده کشانیم که از روز نخست
خُم و خمخانه می و میکده یکجا زده‌ایم

رشحهٔ بحر وجودیم و همانند حُباب
خیمهٔ هستی خود، بر سر دریا زده‌ایم

جذبهٔ عشق تو ما را، شده جذّاب وجود
کز ثری گام فراتر، ز ثریّا زده‌ایم

این هم از غایت کوته‌نظری بود، که ما
مثلِ قدّ تو با شاخهٔ طوبی زده‌ایم

حلقهٔ کاکل غلمان و خم گیسوی حور
همه با یکسر موی تو، به سودا زده‌ایم

به خیال خم ابروی تو بوده است که ما
قدم اندر حرم و دیر و کلیسا زده‌ایم

چشم مست تو، به مستی چو اشارت فرمود
ای بسا سنگ که بر شیشهٔ تقوی زده‌ایم

از گریبان دل ار، پرتو صبحی پیداست
بوسه بر خاک درش در دل شب‌ها زده‌ایم

تا «وفایی» نگریزد، ز سر کوی وفا
از سر زلف ورا، سلسله بر پا زده‌ایم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.