۷۴ بار خوانده شده

جواب وفایی به فارس

ای فارسی که بر فرس طبع فارسی
هستی سواره و دگران نی سوارها

وی شاعری که چون فرس طبع زین کنی
شعرات جان سپر، شعرا، پی سپارها

هستی تو خود ظهیر ظهیری و انوری
دارد ز تو کمال کمال افتخارها

گر شعر آبدار تو خوانند در چمن
گردد عسل چو آب روان ز آبشارها

مطرب اگر ببندد شعرت به تار تار
مستی دهد چو باده بم و زیر تارها

گر مدح خارگویی و گر هجو گل کنی
بلبل برد تمتّع چون گل ز خارها

از رأی روشن تو که شمعی است دلفروز
وز گلشن خیال تو و آن بهارها

ریزد، به بزمت از پر پروانه انگبین
خیزد ز خاک کویت بلبل هزارها

با کاروان ز طبع روان ساختی روان
از بهر بنده قد و شکر تنگ و بارها

این بنده را نبود عوض قند و شکّری
یا لعل و گوهری که نمایم نثارها

گشتم نیافتم مگر این مُشت از خزف
آری بحارها شده یکسر قفارها

چندیست دل فسرده ام از شعر و شاعری
از شاعریست ننگم و زاشعار عارها

شد ناخن خیال تو مضراب جان چنان
کاوتار من کنند فغان همچو تارها

هرگه که یاد، می کنم از عهد دوستان
افتد ز اشتیاق به جانم شرارها

شوق لقای جانان پای دلم چنان
برده زجا، که رفته زدست اختیارها

باشد مرا تعلّق خاطر به آن دیار
بر حضرتی که بُرده ز جانم قرارها

نامش برم چگونه که نامحرمند خلق
مستور، به زچشم بد روزگارها

مجهول قدر اوست چو می پیش زاهدان
یا همچو مصحفی به کف ذوالخمارها

گر مدح او نمایم با صد هزار شعر
نا گفته ام هنوز یکی از هزارها

گنجیست پُر ز گوهر و هستی طلسم او
بحریست بی کناره و ما، در کنارها

جانا گر اهل دردی او را ببین که او
بهتر بود ترا، ز همه غمگسارها

من عاشقم بر او اگر اینم بود گناه
یا حبّذا از این شرف و اعتبارها

هرگز وفا ز غیر «وفایی» مجو که نیست
جز نامی از وفا به تمام دیارها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قطعه در مدح وفایی از حاج ملااسمعیل «فارس»
گوهر بعدی:جواب «فارس» به قطعهٔ «وفایی»
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.