۳۵۴ بار خوانده شده

غزل ۴۰

خوش است بزم ولی پر ز خائن راز است
سخن به رمز بگویم که غیر، غماز است

که بر خزانهٔ این رازهای پنهان زد؟
که قفل تافته افتاده است و در باز است

به اعتماد کس ای غنچه راز دل مگشای
که بلبل تو به زاغ و زغن هم آواز است

نه زخم ماست همین از کمان دشمن و بس
که دوست نیز کمان ساز و ناوک انداز است

زمان قهقههٔ کبک ، خوش دراز کشید
مجال گریهٔ خونین و چنگل باز است

حذر ز وحشت این آستانه کن وحشی
غبار بال بر افشان که وقت پرواز است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۹
گوهر بعدی:غزل ۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.