هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر به ستایش سخاوت و بزرگواری شخصی به نام مؤیدین جمال میپردازد. او از جود و کرم، اخلاق نیکو، و بخششهای بیشائبه این فرد سخن میگوید و تأکید میکند که ستایش او از روی ریا و تظاهر نیست. شاعر همچنین به وعدههای نیکو و بخششهای گذشته اشاره کرده و از مهربانی و حمایت این شخص قدردانی میکند.
رده سنی:
16+
این متن یک شعر کلاسیک فارسی است که دارای مفاهیم عمیق اخلاقی و ادبی است. درک کامل آن نیاز به آشنایی با ادبیات کهن و اصطلاحات پیچیده دارد، بنابراین برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب است.
شمارهٔ ۹۴ - در مدح مؤید الدین
مؤیدین جمال ای ستوده آفاق
ترا بمدح من اهلیت است و استحقاق
مرا بجود تو دانم که همچنین باشد
که از حکیمان طاقم تو از کریمان طاق
بحق من نبود جود تو بروی و ریا
بمدح تو نبود نظم من بزرق و نفاق
بدان سبب که ترا دانم از کرام جهان
سخی و راد و پسندیده سیرت و اخلاق
بر تو بیشتر آرم ز دیگران ابرام
ز حال نیک و بد خویش خشیة الاملاق
گمان برم بکف راد تو که رازق را
بدست تست کلید خزانه ارزاق
ز گندم تو بنخشب زدند چندین سال
بخانه و زن و فرزند من بنان محراق
اگر کنون بسمرقند بازشان نگرند
زنان نخشب جویند زهر را تریاق
مرا بگندم مرسوم وعده ای دادی
بده بدادن آن مر وکیل را اطلاق
همانکه دیر دهد ناگران نیاید از آنک
گران شود چو بماند بآب در سرماق
مرا ز گندم فرمودن تو یاد آمد
رزند میخی فرمودن امیر اسحاق
تو از سخای بافراط و از مروت خویش
روا مدار که این بند بشکند میثاق
همیشه تا بشب و روز از مه و خورشید
ضیاء و نور بود گستریده در آفاق
مه سعادت و خورشید جاه و دولت تو
منیر باد و مضی بالعشی و الاشراق
حسود دولت و اقبال و عز و جاه ترا
رسیده جان بمضیق و رسیده مه بمحاق
ترا بمدح من اهلیت است و استحقاق
مرا بجود تو دانم که همچنین باشد
که از حکیمان طاقم تو از کریمان طاق
بحق من نبود جود تو بروی و ریا
بمدح تو نبود نظم من بزرق و نفاق
بدان سبب که ترا دانم از کرام جهان
سخی و راد و پسندیده سیرت و اخلاق
بر تو بیشتر آرم ز دیگران ابرام
ز حال نیک و بد خویش خشیة الاملاق
گمان برم بکف راد تو که رازق را
بدست تست کلید خزانه ارزاق
ز گندم تو بنخشب زدند چندین سال
بخانه و زن و فرزند من بنان محراق
اگر کنون بسمرقند بازشان نگرند
زنان نخشب جویند زهر را تریاق
مرا بگندم مرسوم وعده ای دادی
بده بدادن آن مر وکیل را اطلاق
همانکه دیر دهد ناگران نیاید از آنک
گران شود چو بماند بآب در سرماق
مرا ز گندم فرمودن تو یاد آمد
رزند میخی فرمودن امیر اسحاق
تو از سخای بافراط و از مروت خویش
روا مدار که این بند بشکند میثاق
همیشه تا بشب و روز از مه و خورشید
ضیاء و نور بود گستریده در آفاق
مه سعادت و خورشید جاه و دولت تو
منیر باد و مضی بالعشی و الاشراق
حسود دولت و اقبال و عز و جاه ترا
رسیده جان بمضیق و رسیده مه بمحاق
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۳ - در مدح شرف الدین محمد
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۵ - خطاب به خود
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.