هوش مصنوعی:
این متن شعری عاشقانه و عرفانی است که در آن شاعر از معشوق خود با عباراتی پر از تشبیهات و استعارات زیبا یاد میکند. همچنین، بخشهایی از شعر به مدح و ستایش یک شخصیت فرهیخته و دانا اختصاص یافته است.
رده سنی:
16+
متن شامل مفاهیم عمیق عرفانی و ادبی است که درک آن نیاز به سطحی از بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی دارد. همچنین، برخی از استعارات و تشبیهات ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد.
شمارهٔ ۹۶ - در مدح فخرالدین علی بن احمد
مفکن بغمزه بر دل مجروح من نمک
وز من بقله سر مکش ای قبله نمک
دانم کز آب گرم دو چشمم بیک زمان
بگدازی از همه شکری یا همه نمک
ای ترک ماه چهره چه باشد اگر شبی
آئی بحجره من و گوئی قتق گرک
تا من بنور ماه تو شب را برم بروز
زان پیش کز سمور بمه درکشی یلک
تا از تو یک بیک شودم کام دل روا
کم کم بکام درفکنم خامه تبک
گر پیش گل کشم کله مشکبوی تو
بر من کلک مزن که نیندیشم از کلک
گل روی ترکی و من اگر ترک نیستم
دانم بدینقدر که بترکی است گل حجک
از چشمم ار بران حجک تو چکد سرشک
ترکی مکن بکشتن من برمکش نجک
کان گل بدین سرشک پذیرد جمال و زیب
چون باغ علم شافعی از طاهر علک
فرزانه فخر دین که شد از اهل دین خطاب
کای آدمی بصورت و با سیرت ملک
ای چون ملک بسیرت و از صورت آدمی
هم آدمی و هم ملکی یا ز هر دو یک
در دین طاهری ملکی لا شریک له
کس در فنون فضل و هنر لا شریک لک
دیریست تا ریاست اصحاب را بحق
اندر کتابخانه اسلاف تست چک
تو در چکان زلفظ بر احباب ویش باش
گو بر رخ معادی تو خون دیده چک
آید صواب هرچه تو گوئی و خصم را
یار او زهرئی که کند هیچگونه حک
بر آتش نظر دل زیرکترین خصم
جوشی بر آن قیاس که در زیر بامجک
هر حجتی که گفت بدورد کنی و باز
اندر دهان نهیش چو گلمهره در تفک
بسیار علمهاست که آن خاص مر تراست
بیرون علم شرع که با خلق مشترک
داند هر آنکه بازشناسد شک از یقین
کاندر بزرگواری تو نیست هیچ شک
گر بر شرنگ و شنگ وزو باد لطف تو
در حال شهد و شکر گردد شرنگ و شنک
گر بوی خلق تو بجنگ برگذر کند
نسرین تازه بردمد از تری حنک
ور بار حلم تو بزمین برنهد خدای
موی بشیزه بفکند از گاو و از سمک
طوفان غم بدان نرسد کو بعون تو
خود را سفینه سازد چون نوح بر فلک
زایر ز بس که زرگرد از کف راد تو
دارد بزرنگار کف خویش چون محک
یابد ز تو جواب نعم سائل نعم
از پیر سال یافته تا طفل شیر مک
با هر کسی که دست نیازی بتو نمود
احسان کنی وجود نمائی بما ملک
نور دل تو از کرم و بر و مردمی است
چونانکه نور دیده مردم بمردمک
قادر دلت ملال نیاید ز شعر من
حالی بمانم و ببرم ژاژ بی ودک
تا بر فلک بروج بود وندر او نجوم
چونانکه در زمین کور و در کور سلک
روی زمین زفر تو زینت پذیر باد
چونانکه از نجوم وز شمس و قمر فلک
تو بر شده بجنت شادی درج درج
دشمن فتاده در سقر غم درک درک
سنجاب گون سپهر فتک جو عدوت را
پیراسته بقهر چو سنجاب و چون فتک
وز من بقله سر مکش ای قبله نمک
دانم کز آب گرم دو چشمم بیک زمان
بگدازی از همه شکری یا همه نمک
ای ترک ماه چهره چه باشد اگر شبی
آئی بحجره من و گوئی قتق گرک
تا من بنور ماه تو شب را برم بروز
زان پیش کز سمور بمه درکشی یلک
تا از تو یک بیک شودم کام دل روا
کم کم بکام درفکنم خامه تبک
گر پیش گل کشم کله مشکبوی تو
بر من کلک مزن که نیندیشم از کلک
گل روی ترکی و من اگر ترک نیستم
دانم بدینقدر که بترکی است گل حجک
از چشمم ار بران حجک تو چکد سرشک
ترکی مکن بکشتن من برمکش نجک
کان گل بدین سرشک پذیرد جمال و زیب
چون باغ علم شافعی از طاهر علک
فرزانه فخر دین که شد از اهل دین خطاب
کای آدمی بصورت و با سیرت ملک
ای چون ملک بسیرت و از صورت آدمی
هم آدمی و هم ملکی یا ز هر دو یک
در دین طاهری ملکی لا شریک له
کس در فنون فضل و هنر لا شریک لک
دیریست تا ریاست اصحاب را بحق
اندر کتابخانه اسلاف تست چک
تو در چکان زلفظ بر احباب ویش باش
گو بر رخ معادی تو خون دیده چک
آید صواب هرچه تو گوئی و خصم را
یار او زهرئی که کند هیچگونه حک
بر آتش نظر دل زیرکترین خصم
جوشی بر آن قیاس که در زیر بامجک
هر حجتی که گفت بدورد کنی و باز
اندر دهان نهیش چو گلمهره در تفک
بسیار علمهاست که آن خاص مر تراست
بیرون علم شرع که با خلق مشترک
داند هر آنکه بازشناسد شک از یقین
کاندر بزرگواری تو نیست هیچ شک
گر بر شرنگ و شنگ وزو باد لطف تو
در حال شهد و شکر گردد شرنگ و شنک
گر بوی خلق تو بجنگ برگذر کند
نسرین تازه بردمد از تری حنک
ور بار حلم تو بزمین برنهد خدای
موی بشیزه بفکند از گاو و از سمک
طوفان غم بدان نرسد کو بعون تو
خود را سفینه سازد چون نوح بر فلک
زایر ز بس که زرگرد از کف راد تو
دارد بزرنگار کف خویش چون محک
یابد ز تو جواب نعم سائل نعم
از پیر سال یافته تا طفل شیر مک
با هر کسی که دست نیازی بتو نمود
احسان کنی وجود نمائی بما ملک
نور دل تو از کرم و بر و مردمی است
چونانکه نور دیده مردم بمردمک
قادر دلت ملال نیاید ز شعر من
حالی بمانم و ببرم ژاژ بی ودک
تا بر فلک بروج بود وندر او نجوم
چونانکه در زمین کور و در کور سلک
روی زمین زفر تو زینت پذیر باد
چونانکه از نجوم وز شمس و قمر فلک
تو بر شده بجنت شادی درج درج
دشمن فتاده در سقر غم درک درک
سنجاب گون سپهر فتک جو عدوت را
پیراسته بقهر چو سنجاب و چون فتک
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۳۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۵ - خطاب به خود
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۷ - در مدح نظام الدین
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.