۱۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸ - دلم چه خواهد

شاعرکی تاز باز یافه درآیم
هر نفسی تاز را بزخم درآیم

تا ز چو دیدم زمانش ندهم یکدم
تا بنمایم وثاق و حجره و جایم

گرد پلاس خر دریده نگردم
گنبد سیمین همی خوهد دل و رایم

گر بودم سیم کار گردد چون زر
ور نبود سیم لوس و لابه فزایم

یا بخریدار سیمناک فریبم
یا بتضرع که مرد دنگ گدایم

نرم کنم تار را گهی بدرشتی
گاه غلام باره را چو میره سپایم

تازی گرگم بوقت بره ربودن
پیش شبانان شکوه نوحه سرایم

خوه بدرشتی و خوه بنرمی با تاز
آخر خیری کنم که دیر نپایم

دعوت تازان کنم همی بشب عید
زانکه ندانم بروز عید کجایم

در شب شوال کودکانرا تا روز
گاه ببندم شوال و گاه گشایم

برفکنمشان بیکدگر که ب . . . ایند
بر لب . . . نشان بکینه دندان خایم

چون بتفاریق گای گای بیارند
من ز میان دو اسوزکی بربایم

تازان پرسند کیستی تو بگویم
من ز در بنده زادگان خدایم

سعد دول اینسخن ندارد باور
تا بشب عید خدمتی بنمایم

اسعد سعد آنکه سعد اکبر گوید
تاج سرت نی که خاک پای تو شایم

زو بکف آرم نوای دعوت تازان
زانکه ز ایام عید تا بتوانم

گرچه بشعر اندرون ز کدیه گرانی است
من بچنین شعر بر درش نه گدایم

هزل روا دارد از فرخجی این شعر
گر بچنین شعر مرو را بستایم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷ - در هجو خمخانه و مدح قلج تمغاج خان مسعود
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.