۱۲۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳ - در هزل و مدح علاء الدین

ای سرخ بادسار چو سر کفته بادرنگ
با سرخی طبر خون با سختی زرنگ

صوفی شدی و صوف سیه شد لباس تو
چون صوفیان کلوته بسر بر عقیق رنگ

از زیر پنج پرده بشاهد نظر کنی
چون صوفیان برقص درآئی هم از درنگ

شاهد ز صحبت تو بود تنگ سیم اگر
در خدمت تو آید با تیز گاه تنگ

گردی بسان سرخ بت بامیان ستیخ
باشی بر آنکه خیک بتی را کشی بچنگ

سنگی و بر سر تو شکافی چو چشمه ای
وآب حیات قطره چکان از شکاف سنگ

با زور پیل مستی و با سهم شیر نر
با شکل اژدهائی و با هیبت پلنگ

با یک نفس عوض نشود زور تو بضعف
تا یکزمان بدل نشود نام تو بننگ

از بهر هوت تو خورد مرد کیسه دار
جوشیده و کباب سقنقور و استرنگ

ماند بتو گهی که کنی . . . ادنی طلب
دیوانه ای که خورده بود کوکنار و بنگ

چون چشمت آب گیرد پیشت یکی بود
هندی و زنگباری و آلانی و فرنگ

از روم و زنگ بر تو نشانست روز و شب
از سهم تو بروم نخسبند و نه بزنگ

همچون پشنگ کوژی رگناک و شوخناک
گوئی که گر ز توری در قبضه پشنگ

آنرا که از تو خورد و بنا جایگه فتاد
برداشت از زمین نتواند بصد پشنگ

فغفور چین هزیمت گردد بروز حرب
گر سید اجل ز تو سازد سلاح جنگ

والا علاء دین ملک آل مرتضی
کایزد ز دود آینه ملک او ززنگ

نادیده تخت ملک سعادت چنو ملک
فرهنگ دان و زیرک و بازیب و فرو هنگ

آن سید اجل که ز سهم مها بتش
بگسست نسل خارجی از ترمد و زرنگ

نام ورا بسینه اطفال شیعه بر
تا نقش برکنند ببندد بآذرنگ

آن نر نر سپور کز آورد برد او
غیرت برند فصل بهاران خران غنگ

آنمرد مرد . . . ای که او کنگ کنگ را
در حین فرو برد بکلندان چون مدنگ

کوکنک پیش او چو نهد سینه بر زمین
فریاد و نعره دارد چون بر هوا کلنگ

زان . . . ر خر که سر بشکم برنهد چو بوق
. . . رش قویتر آید نوخیز نیم لنگ

چون نقش ده به . . . ن کلان منکیاگران
زان . . . ر نقش چارده خواهند گاه منگ

تا کی دهم شراب مدیحش بجام هزل
نیشکر است هزل من و جد من شرنگ

از بحر هزل گوهر مدح ورا بجد
رانم بسوی ساحل برکشم بکنگ

مدح ورا بخامه جد نقش برکشم
دیوان کنم منقش از آن چون بهشت کنگ

کنگ اندر افکنم بدر . . . ن شاعران
تا مویهای . . . ن بکنم از نهیب کنگ

زین شعر شاعرانرا گردد یقین که من
از هزل وجد توانگرم از زر و سیم دنگ

در جد قرینشانم لیکن بباب هزل
من کوس خسروانم و ایشان دف تبنگ

با عیب گیر شعر من اندر قرین شود
بازی همی دهد خلخی را بشالهنگ

دارم امید ازو که ادبشان کند بهم
زانسرخ باد سار چو سر کفته بادرنگ

ای خسرو سیادت بر ملکت شرف
ملک تو بی مخافت تاراج رند و شنگ

بی یار در سیاست و در مردی و هنر
بی مثل در کیاست و فرهنگ هوش و هنگ

گر رستم است خصم چو حمله بوی بری
بندی گره بیاردم رخش و پالهنگ

از حربگه غریو برآید چو خصم را
از حلقه کمند بحلق افکنی کمنگ

زیر زبر شود دل خصم تو در نبرد
زینت چو بسته شد بزیر تنگ و زیر تنگ

پیکان تیر تو سزد از تیر آسمان
روز شکار چون بکمان درکشی خدنگ

تا خام خویش غاشیه زین تو کند
از پوست ماروار برون افکند پلنگ

تا شاخهای خود بکمانت کنند وصل
تیر ترا بدیده پذیرند غرم و رنگ

هر مردمی که هست جز آن تو در جهان
مکر است وزرق و لوس و لباسات ریو و رنگ

تا از دینگ دانه انگور برکنند
وزوی شراب وار کند باده چو زنگ

بادی تو باده بر کف و دل پر نشاط و لهو
گوش تو پر ز نغمت و الحان نای و چنگ

جنگ غنا فشارده نای حسود تو
وانگور وار کرده نگونسارش از دبنگ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲ - در هجو دلداری
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.