۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸ - بیماری یار

دمل درآمد آن سره یار مرا به . . . ون
من بودمش بداروی آندرد رهنمون

جائی گرفت با خطر آن بی خطر سکن
سکنی فکند و کرد در آن جایگه سکون

بیمار گشت یار نگارین من ز درد
چون زعفرانش گشت رخ لاله گون

نیزم قرار و طاقت آن درد دل نماند
پیراهن صبوری کردم ز تن برون

گفتم چه چاره سازم ای دلربای من
کز درد و رنج تو دل من گشت پر زخون

گفتا ز من برو تو بسوی طبیب شهر
وز وی بیار مرهم شنگرف و داخلون

رفتم سوی طبیب و بیاوردم آنچه گفت
بر . . . ون او نهادم و او خفت سرنگون

بد ساعتی که ناله و فریاد برکشید
آه از بلای دارد و شد درد من فزون

گفتم که داروئیست مراو هلاهلی است
دیدنش بس گران و نهادنش بس زبون

معجون کاف و نونی گویند مرو را
آمیخته علاجش از بهر کاف و نون

گفت ار گران بود چو هلاهل بود رواست
با من هر آنچه خواهی کردن بکن کنون

شادان شدم چو از وی دستور یافتم
وندر فتاد باد ببوق من اندرون

. . . ونی بگونه چون گل سوری و یاسمن
چون برف قطره قطره بر او برچکید خون

در نیمشی بپیش من آن . . . ون گشاده کرد
تا سقف خانه نور برآمد ستون ستون

بسپوختم و را بحکمت و گفتم که پایدار
تا من ز باد بوق رهم تو ز درد . . . ون

این بد علاج داروی دمل که گفتمت
گر بخردی مدار تو قول مرا زبون
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷ - خاطر سوداپز
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.