هوش مصنوعی: این شعر از حسرت و غم دوری از معشوق سخن می‌گوید. شاعر از یارانش گلایه دارد که او را به گلستان می‌برند، در حالی که عشق او در هر قطره خونش نقش بسته است. بلبلان از گل‌های خندان لذت می‌برند، اما او با اشک و حسرت روبرو است. درد بی‌درمانش در کوچه‌ای بی‌پایان ادامه دارد، و تنها خاک کاشان را تسلی‌بخش می‌داند. شعر ترکیبی از غم، عشق و امید به درمان است.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عاشقانه و حسرت‌آمیز این شعر ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌های پیچیده و احساسات سنگین، آن را مناسب سنین بالاتر می‌کند.

شمارهٔ ۳۵۱

بی تو یارانم کشان سوی گلستان می‌برند
با چنان حسرت که پنداری به زندان می‌برند

عکس رخسار تو بر هر قطره خون افتاده است
از رخت طفلان اشکم گل به دامان می‌برند

بلبلان را عشرت گل‌های خندان شد نصیب
بی‌نصیبان لذّت از چاک گریبان می‌برند

در سر کویی که دارم درد بی‌درمان نصیب
درد را بی‌طاقتان آنجا به درمان می‌برند

خاک کاشان توتیای چشم فیّاض است باز
سرمه را هر چند مردم از صفاهان می‌برند
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.