۳۲۵ بار خوانده شده

غزل ۱۸۲

کاری نشد از پیش و ز کف نقد بقا شد
این نقد بقا چیست که بیهوده فنا شد

اظهار محبت به سگ کوی تو کردیم
گفتیم مگر دوست شود دشمن ما شد

دل خون شد و از دیدهٔ خونابه فشان رفت
تا رفته‌ای از دیده چه گویم که چها شد

با جلوهٔ حسنت چه کند این تن چون کاه
انوار تجلیست کزان کوه ز پا شد

رفتیم به خواب غم از افسانهٔ وحشی
او را که به عشرتگه ما راهنما شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۱۸۱
گوهر بعدی:غزل ۱۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.