۳۱۸ بار خوانده شده

غزل ۱۹۱

سرخیی کان ز نی تیر تو پیدا باشد
رنگ خونابهٔ خم جگر ما باشد

رازها دارم و زان بیم که بدنام شود
می‌کنم دوری از آن شوخ چو تنها باشد

چون دهم جان کفنم پینهٔ مرهم گردد
بسکه از تیغ توام زخم بر اعضا باشد

ای خوش آن ناز که چون بر سر غوغا باشی
اثر خنده ز لب های تو پیدا باشد

چون تو در دیده نشینی نرود اشک بلی
کی رود طفل زجایی که تماشا باشد

میرم از دغدغه چون غیر نباشد پیدا
که مبادا حرم وصل تواش جا باشد

گل گل از سنگ جنون گشت تن ما وحشی
آری آری گل دیوانگی اینها باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۱۹۰
گوهر بعدی:غزل ۱۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.