۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹

گر چه زدشمنی همی درپی کشتن منی
دوستیت فزایدم وه که چه طرفه دشمنی

خوانمت آفتاب اگر خیره مبین بسوی من
زانکه برخ درین مثل خود تو دلیل روشنی

با تو بدین لطافتت پنجه نمیتوان که تو
نرم تری زپرنیان لیک بسختی آهنی

روی تو را ببرگ گل کردم اگر مشابهت
شاهد بر عقیدتم خود تو بوجه احسنی

درره اشتیاق تو منکه زپا در آمدم
حال پیاده باز پرس ای که سوار توسنی

جیحون بهر تو گذشت از سر خون خود ولی
شاید پاس خون من از تو که پاکدامنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.