۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵۴

از ریاضت نفس را کردم کباب خویشتن
پشه گیرم گرد ساقی از شراب خویشتن

آرزوی صبح همچون شمع چشمم را گداخت
سوختم در انتظار آفتاب خویشتن

بی قرار بسمل تیغ خودم جان می دهم
گشته سیماب را از اضطراب خویشتن

صرف کردم عمر خود با دوستان منقلب
ریختم در شیشه ساعت گلاب خویشتن

پیش مرگ خویش چون پروانه کردم بزم را
چشم تا چون شمع پوشیدم ز خواب خویشتن

حلقه بر درهای کوی اغنیا دست رد است
سایل از زنجیر می یابد جواب خویشتن

چشم نگشایم نگیرم یوسفی تا در کنار
بس که هر شب گرگ می بینم به خواب خویشتن

سیدا از بس که دارم داغ بر بالای داغ
از نمک می ریزم آتش در کباب خویشتن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.