۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴۳

کفر و دین یکسان بود در مذهب دیوانگی
جنگ با کونین دارد مشرب دیوانگی

یا معلم لیلی و مجنون ندارند احتیاج
عشق استادی کند در مکتب دیوانگی

خاک صحرا را به رقص آورد شور گردباد
کیست می سازد تلاش منصب دیوانگی

مقصد عاشق نمی گنجد به زیر آسمان
باشد از اندازه بیرون مطلب دیوانگی

عاقل از سنگ ملامت می کند پهلو تهی
ریختند این خشت را در قالب دیوانگی

داغ سودای جنون پوشیده است از چشم خلق
خیره می سازد نظر را کوکب دیوانگی

از سواد بی خودی هر کس نگردد بهره مند
خانه زنجیر باشد مکتب دیوانگی

سیدا اهل جنون را نیست در محشر حساب
باد ایام خزان باشد تب دیوانگی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.