۳۶۱ بار خوانده شده
ای که دل بردی ز دلدار من آزارش مکن
آنچه او در کار من کردست در کارش مکن
هندوی چشم تو شد میبین خریدارانهاش
اعتمادی لیک بر ترکان خونخوارش مکن
گر چه تو سلطان حسنی دارد او هم کشوری
شوکت حسنش مبر بیقدر و مقدارش مکن
انتقام از من کشد مپسند بر من اینستم
رخصت نظارهاش ده منع دیدارش مکن
جای دیگر دارد او شهباز اوج جان ماست
هم قفس با خیل مرغان گرفتارش مکن
این چه گستاخیست وحشی تا چه باشد حکم ناز
التماس لطف با او کردن از یارش مکن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
آنچه او در کار من کردست در کارش مکن
هندوی چشم تو شد میبین خریدارانهاش
اعتمادی لیک بر ترکان خونخوارش مکن
گر چه تو سلطان حسنی دارد او هم کشوری
شوکت حسنش مبر بیقدر و مقدارش مکن
انتقام از من کشد مپسند بر من اینستم
رخصت نظارهاش ده منع دیدارش مکن
جای دیگر دارد او شهباز اوج جان ماست
هم قفس با خیل مرغان گرفتارش مکن
این چه گستاخیست وحشی تا چه باشد حکم ناز
التماس لطف با او کردن از یارش مکن
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل ۳۴۵
گوهر بعدی:غزل ۳۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.