۳۹۳ بار خوانده شده

غزل ۳۶۱

تند سویم به غضب دید که برخیز و برو
خسکم در ته پا ریخت که بگریز و برو

چیست گفتم گنهم دست به خنجر زد و گفت
پیش از آن دم که شوی کشته بپرهیز و برو

پیش رفتم که بکش دست من و دامن تو
گرم شد کاتش من باز مکن تیز و برو

می‌نشستم که مگر خار غم از پا بکشم
داد دشنام که تقریب مینگیز و برو

وحشی این دیده که گردید همه اشک امید
آب حسرت کن و از دیده فرو ریز و برو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۶۰
گوهر بعدی:غزل ۳۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.