هوش مصنوعی:
این شعر عرفانی و اخلاقی از مولانا یا شاعری مشابه، بر معرفت، تسلیم و رضا در برابر خداوند تأکید دارد. شاعر از غفلت انسان از حقیقت وجودی خود، دلبستگی به دنیا و پیروی از شیطان انتقاد میکند و معرفت را مایهٔ نجات و فرق انسان و حیوان میداند. همچنین، به توبه، شرم از خدا و توجه به آخرت توصیه میکند.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و اخلاقی موجود در شعر نیاز به درک و تجربهٔ زندگی دارد که معمولاً از سنین نوجوانی به بعد قابل درک است. همچنین، انتقادهای اجتماعی و دینی آن ممکن است برای کودکان قابل فهم نباشد.
شمارهٔ ۱۸ - فیالنصیحه
ایکه سرگرم باندوختن سیم و زری
سیم و ز توشه ره نیست عجب بیخبری
خصم جان تو بود اینکه تو دولت شمری
آن نه دولت که بصد حسرت از آن درگذری
دولت آنستکه در گور بهمره ببری
چند اندیشه تعمیر سرایت بسر است
تا بکی نقش فلان خانه تو را در نظر است
چند گوئی که چنین زشت و چنان خوبتر است
وطنت جای دگر باشد و منزل دگر است
تو در این شهر غریبی و کنون در بدری
مقصد ذات حق از خلقت ما معرفت است
مایه دولت تسلیم و رضا معرفت است
مطلقا دادرس روز جزا معرفت است
فرق انسان و بهائم بخدا معرفت است
گر تو بیمعرفت استی ز بهائم بتری
ای تو را طرح وجود از ملک و از حیوان
گاه رحمن بتو فرمانده و گاهی شیطان
سعی کن بنده این باش و مشو تابع آن
که اگر تابع شیطان نشوی ای انسان
در مقامات تو بر جن و ملک مفتخری
چشم تحقیق گشا تا که بینی بملا
همه را عاجز و بیچاره چه شاه و چه گدا
اعمی آن نیست که از دیده بود نابینا
اعمی آنست که نبود نظرش سوی خدا
گر بپوشی نظر از خلق تو صاحبنظری
تا بکی عمر گرانمایه کنی صرف گناه
وانگهی فاش که خلقت بنمایند نگاه
میکنی فخر بنا بردن فرمان اله
پا بدین میزنی و میشکنی طرف کلاه
شرمی آخر ز خدا کن چقدر خیرهسری
وقت آنست کسان فاتحهخوان تو شوند
دل تسلی ده خویشان و کسان تو شوند
اقربا بر دهن انگشت گزان تو شوند
خلق از روی تحیر نگران تو شوند
تو هنوز از پی ترتیب بخود مینگری
سخنت جمله صغیرا بر ارباب عقول
رای عقلست و پسندیده طبع و مقبول
نا قبول آنکه کلامت نه بجان کرد قبول
لیک آن به که نگردی توهم از پند ملول
این نصایح بخود آموز که شایستهتری
سیم و ز توشه ره نیست عجب بیخبری
خصم جان تو بود اینکه تو دولت شمری
آن نه دولت که بصد حسرت از آن درگذری
دولت آنستکه در گور بهمره ببری
چند اندیشه تعمیر سرایت بسر است
تا بکی نقش فلان خانه تو را در نظر است
چند گوئی که چنین زشت و چنان خوبتر است
وطنت جای دگر باشد و منزل دگر است
تو در این شهر غریبی و کنون در بدری
مقصد ذات حق از خلقت ما معرفت است
مایه دولت تسلیم و رضا معرفت است
مطلقا دادرس روز جزا معرفت است
فرق انسان و بهائم بخدا معرفت است
گر تو بیمعرفت استی ز بهائم بتری
ای تو را طرح وجود از ملک و از حیوان
گاه رحمن بتو فرمانده و گاهی شیطان
سعی کن بنده این باش و مشو تابع آن
که اگر تابع شیطان نشوی ای انسان
در مقامات تو بر جن و ملک مفتخری
چشم تحقیق گشا تا که بینی بملا
همه را عاجز و بیچاره چه شاه و چه گدا
اعمی آن نیست که از دیده بود نابینا
اعمی آنست که نبود نظرش سوی خدا
گر بپوشی نظر از خلق تو صاحبنظری
تا بکی عمر گرانمایه کنی صرف گناه
وانگهی فاش که خلقت بنمایند نگاه
میکنی فخر بنا بردن فرمان اله
پا بدین میزنی و میشکنی طرف کلاه
شرمی آخر ز خدا کن چقدر خیرهسری
وقت آنست کسان فاتحهخوان تو شوند
دل تسلی ده خویشان و کسان تو شوند
اقربا بر دهن انگشت گزان تو شوند
خلق از روی تحیر نگران تو شوند
تو هنوز از پی ترتیب بخود مینگری
سخنت جمله صغیرا بر ارباب عقول
رای عقلست و پسندیده طبع و مقبول
نا قبول آنکه کلامت نه بجان کرد قبول
لیک آن به که نگردی توهم از پند ملول
این نصایح بخود آموز که شایستهتری
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: ترکیب بند
تعداد ابیات: ۲۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷ - غدیریه در مدح زوج بتول ابن عم رسول علی علیهالسلام
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹ - نصیحت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.