۳۳۵ بار خوانده شده

غزل ۳۷۱

قلب سپه ماست به یک حمله شکسته
با غمزه بگو تا نزند تیغ دو دسته

پیکان ز جگر جسته و زخمی شده جان هم
وین طرفه که تیرت ز کمانخانه نجسته

امید من از طایر وصل تو بریده‌ست
نتوان پر او بست به این تار گسسته

از دور من و دست و دعایی اگرم تو
بر خوان ثنائی در دریوزه نبسته

نگذاشت کسادی که غباری بنشانیم
زین جنس محبت که بر او گرد نشسته

هرگز نرهد آنکه تواش بند نهادی
میرد به قفس مرغ پر و بال شکسته

وحشی نتوان خرمن امید نهادن
زین تخم تمنا که تو کشتی و نرسته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۷۰
گوهر بعدی:غزل ۳۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.