۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹

از آن ندیده کسی آفتاب روی تو را
که پرده گشته تجلی رخ نکوی تو را

توان گذشت ز هر آرزو ولی هرگز
ز دل بدر نتوان کرد آرزوی تو را

کسی که نیست اسیر تو کو که من بجهان
بگردن همه بینم کمند موی تو را

مراد رهرو دیر و کنشت و کعبه توئی
که جمله در طلب افتاده اند کوی تو را

کجا بغیر دهد فتنه جهان نسبت
کسی که دیده چو من چشم فتنه جوی ترا

سواد چین و ختا را دهم بشکرانه
بچنگ آرم اگر زلف مشگبوی ترا

چنان که بلبل شوریده وصف گل گوید
صغیر ورد زبان کرده گفتگوی ترا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.