۱۲۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۱

ما را بجز از روی تو منظور نظر نیست
ما را بجر از کوی تو مأوای دگر نیست

از جور رقیبان ز رهت روی نتابم
من وصل تو میجویم و خوفم ز خطر نیست

قدر رخ خوب تو نداند همه چشمی
هر بی سر و پایی به جهان اهل نظر نیست

گو خون جگر نوش کن و خاک بسر ریز
آنرا که ز دیدار تواش شوق بسر نیست

گر عشق نداری بر کس قدر نداری
قدری نبود آن شجری را که ثمر نیست

گر دست ز افتاده بگیری هنر آنست
ور نه زدن پای به افتاده هنر نیست

ما بوسه نخواهیم جز از لعل لب یار
آری مگسانرا هوس الا بشکر نیست

جانا ز صغیر ار نکنی یاد چه تدبیر
شاهی و تو را جانب درویش گذر نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.