۱۲۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۲

شیرم ولی اسیر به دام غزال دوست
چون نی تهی ز خویشم و پر از مقال دوست

در روی خلق دیدهٔ حیرت گشوده‌ام
بینم مگر جمال عدیم المثال دوست

منعم مکن که خاک ره دشمنان شدم
گشتم چنین مگر که شوم پایمال دوست

از بار غم بود الف قامتم چو دال
در آرزوی قامت با اعتدال دوست

صد زخم خار هجر بخوردیم و عاقبت
یک گل نچیده‌ایم ز باغ وصال دوست

دارند مردمان به دل خود بسی خیال
در دل صغیر را نبود جز خیال دوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.