۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۹

دل مرا ز کمندت سر رهائی نیست
کجا رود بکسش جز تو آشنائی نیست

بیا بیا که دلم بی تو از جهان سیر است
مرو مرو که مرا طاقت جدائی نیست

بدور چشم تو و زلف تو دگر کارم
بآهوی ختن و نافه ختائی نیست

بتان چو دل بربایند بوسه ئی بدهند
ولی تو را صفتی غیر دلربائی نیست

گدای شاه نجف شو که هیچ سلطنتی
به روزگار برابر بدین گدائی نیست

صغیر پیرهنی بیش از جهان نبرد
کنون غمی بدل او را ز بی قبایی نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.