۱۱۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۲

ای جسم تو بگرفته ز جان باج لطافت
جان را همه آسیبی و دل را همه آفت

جان را بود آن لطف که در جسم کند جای
تو جای بجان کرده ای از فرط لطافت

پرداختم از غیر تو دل بهر تو آری
رو بند کسان خانه به هنگام ضیافت

تا خود چه شود کار من و ساقی و مطرب
کاندل به لطافت برد و این بظرافت

گر همرهی خضر دهد دست توان کرد
یک چشم زدن طی دو صد ساله مسافت

چون گوی فکن در قدم پیر مغان سر
تا آنکه ز میدان ببری گوی شرافت

گردید صغیر از دل و جان بندهٔ شاهی
کز‌ امر حقش داد نبی‌ام ر خلافت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.