۱۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۴

از حرم بگذر که اینجا خرگه آنشاه نیست
کوی او را کعبه جز سنگ نشان راه نیست

گرچه در دیر و حرم تابیده انوارش ولی
جز که در صحرای دل آنشاه را خرگاه نیست

از شکایت گر زنی دم یار پوشد از تو رخ
آری آری در بر آئینه جای آه نیست

عین وصلش می‌نماید هجر ورنه لحظهٔی
دست از زلف بلند آن پری کوتاه نیست

تا نگردی نیست از هستی کجا یابی خبر
جز ز راه لا الهت ره به الا الله نیست

از خدا توفیق جو شاید ز خود آگه شوی
کانکه از خود نیست آگه از خدا آگاه نیست

ناوک نمرود را یزدان بخون آلوده کرد
تا بدانی هیچکس محروم از این درگاه نیست

دولت فقرم چنانکرده است مستغنی که هیچ
در دل من آرزوی مال و فکر جاه نیست

چندم از بدخواه می‌ترسانی ای ناصح برو
من نخواهم بهر کس بد با کم از بدخواه نیست

عالمی را می‌توانی رام کرد از دوستی
هیچکس را در مقام دوستی اکراه نیست

من گدای آستان شاه مردانم صغیر
چشم‌ام یدم بجز بر درگه آنشاه نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.