۱۱۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۹

مردم چشم تو نازیم که در پرده درند
واندر آن پرده ز مردم بملا پرده درند

دهنت هیچ و از آن هیچ بعشاق چنان
کار تنک است که از هستی خود بیخبرند

رسته گرد لب شیرین تو خط مشگین
یا که موران سیه جمع بدور شکرند

رنج خود کم کن و عشاقت از این بیش مکش
زانکه این طایفه را هر چه کشی بیشترند

وادی عشق تو را بی سر و پا باید رفت
زین سبب جملهٔ عشاق تو بی پا و سرند

چون بخوبان نشوم رام که از گندم خال
این بهشتی پسران راه زنان پدرند

همه چشمی نبود در خور آنروی صغیر
قابل دیدن رخسار وی اهل نظرند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.