۱۱۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۵

سهی قد تو به سرو کنار جو ماند
بچشم من بنشین کان بجو نکو ماند

در ازی شب هجران دلم فسرد ‌اما
از این خوشم که بدان زلف مشگبو ماند

چو چشم مست تو نرگس بدید شد بیمار
برای اینکه بگویند این باو ماند

همیشه چشم ترا هست میل خون ریزی
خود این به مردم بی باک فتنه جو ماند

چه آرزوست ندانم که سوز آه صغیر
بسوز آه دل پر ز آرزو ماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.