۱۰۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۱

هر زمان زلف چو زنجیر توام یاد آید
دل دیوانه‌ام از غصه به فریاد آید

کبک قد تو مگر دیده که در طرف چمن
خنده اش بر قد سرو قد شمشاد آید

ز آه من روی تو افروخته گردد آری
گردد افروخته آتش چو بر آن باد آید

من که بی یاد مه روی تو نتوانم بود
چه شود کز منت از مهر دمی یاد آید

شب هر جمعه بدان ذوق بمیخانه روم
که مرخص شده طفل از بر استاد آید

کام شیرین شودم تلخ و سرشگم گلگون
هر دمم یاد ز ناکامی فرهاد آید

نتوان گفت که ناید بسرم یار صغیر
آید‌ اما چکنم کز ره بیداد آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.