۱۱۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۵

نگارا جانم از هجر تو نالان تا بکی باشد
چو گیسوی تو احوالم پریشان تابکی باشد

بیاد طره همچون شب و رخسار چون روزت
شب و روزم بپیش دیده یکسان تا بکی باشد

بزن بر خرمنم یکباره آتش همچو پروانه
چو شمعم جان بناکامی گدازان تا بکی باشد

پی چاه زنخدان و سر زلف چو زنجیرت
دلم چونیوسف اندر چاه و زندان تا بکی باشد

بکن دست رقیب از لعل کوتاه ایپری پیکر
بدست اهرمن مهر سلیمان تا بکی باشد

درآ از پرده ای مه تا فتد خورشید از گردون
خود این بی پا و سر سرگرم جولان تا بکی باشد

نمایان ساز رخ این شهسوار عرصه خوبی
صغیر از اشتیاقت مات و حیران تا بکی باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.