۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۵

برفت عمر و نگشتم ز هجر یار خلاص
نشد دلم ز غم و رنج بیشمار خلاص

کجایی ای اجل ای چاره ساز مهجوران
بیا که سازیم از درد انتظار خلاص

چرا نه پای اجل بوسم از سر رغبت
که مینمایدم از دست روزگار خلاص

براستی که رود هر که از جهان بیرون
شود ز بازی این چرخ کجمدار خلاص

چه سالهاست که دارم بدل غمی زانغم
ندانم آنکه شوم کی من فکار خلاص

خلاص یافتم از صد هزار غم بجهان
وزین غمم نشود جان بیقرار خلاص

صغیر از آن طلبم مرک تا مگر گردم
از این غمی که بدان گشته‌ام دچار خلاص
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.