۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۹

ای بندهٔ رخسار تو خورشید مشعشع
وی لمعهٔی از نور رخت ماه ملمع

دیدار تو بر دل در رحمت بگشاید
ای نور خدا را رخ زیبای تو مطلع

برقع برخ افکندی وزآن روی چو آتش
در حیرتم از اینکه نسوزد ز چه برقع

هر کس بمقامی است پناهنده و ما را
درگاه تو باشد بجهان ملجأ و مرجع

آن جام بنازم که از آن باده کشانند
داود و خلیل و خضر و موسی و یوشع

آندم که درآید اجل از در چه تفاوت
در گوشه ویران بود و تخت مرصع

چون با کفن افتد همه را کار صغیرا
چه جامه شاهانه و چه دلق مرقع
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.