۱۰۰ بار خوانده شده
ای دل من مبتلا در خم گیسوی تو
خون رود از دیدهام ز حسرت روی تو
ز کشتنم نیست غم ولی از آنم ملول
که میرسد زین عمل رنج ببازوی تو
نشستهام منتظر بلکه صبا آورد
بخانهٔ من بمن ز کوی تو بوی تو
ز تیر مژگان تو دل ار برد جان چه سود
که بسته راه گریز خنجر ابروی تو
قامت دلجوی تو سرو خرامان من
سرو خرامان من قامت دلجوی تو
ز فرط رفعت یقین بچرخ پهلو زند
گر بنشیند صغیر دمی به پهلوی تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
خون رود از دیدهام ز حسرت روی تو
ز کشتنم نیست غم ولی از آنم ملول
که میرسد زین عمل رنج ببازوی تو
نشستهام منتظر بلکه صبا آورد
بخانهٔ من بمن ز کوی تو بوی تو
ز تیر مژگان تو دل ار برد جان چه سود
که بسته راه گریز خنجر ابروی تو
قامت دلجوی تو سرو خرامان من
سرو خرامان من قامت دلجوی تو
ز فرط رفعت یقین بچرخ پهلو زند
گر بنشیند صغیر دمی به پهلوی تو
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.