۱۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷۳

ای در گرانمایه وای یار یگانه
دریای غمت را نبود هیچ کرانه

در فکر دهانت شده‌ام هیچ بدانسان
کز من نبود غیر سخن هیچ نشانه

تو روی متاب از من دلخسته که سهل است
بیداد فلک طعن عدو جور زمانه

گر نیست سر زلف تو مقصود چه حاصل
از سبحه صد دانه و از ورد شبانه

زان پس که جهان گشتم و از پای فتادم
دیدم که توام بوده‌ای ایدوست بخانه

بر تن بدرم جامه شب وصل که ما را
حایل نشود پیرهنی هم به میانه

هر لحظه پریشان شودم خاطر مجموع
زلف تو چو درست صبا بینم و شانه

کی مرغ دل از دام تو آرد بچمن روی
با اینکه در این دام نه آبست و نه دانه

گر قتل صغیر است تو را در نظر ای ترک
مقصد بعمل آر چه حاجت ببهانه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.