هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از تنهایی و بی‌همنفسی شکایت می‌کند و از این که همنفسش به او توجهی ندارد، اظهار ناراحتی می‌کند. او حال خود را با حال یک فرد خسته و وامانده مقایسه می‌کند و از بی‌تفاوتی دیگران گلایه می‌کند. شاعر همچنین از عواقب بوالهوسی و غفلت خود سخن می‌گوید و در نهایت، به ناتوانی خود در رسیدن به مقصود اشاره می‌کند.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی است که درک آن برای سنین پایین‌تر دشوار بوده و ممکن است نیاز به تجربه و بلوغ فکری بیشتری داشته باشد.

شمارهٔ ۳۸۷

جان بتنگ آمدم از غصهٔ بی همنفسی
آخر ای همنفس از چیست بدادم نرسی

جمع خلقی بتماشای من انگشت گزان
تو نپرسی که بدین حال پریشان چه کسی

حال آن خستهٔ واماندهٔ افتاده ز پای
تو چه دانی که بصد ناز سوار فرسی

باختم دل بنظر بازی و غافل بودم
که بدین روز کشد عاقبت بوالهوسی

در هوایی که ز پرواز بماند جبریل
بچه منظور رسم من ز عروج مگسی

در محیطی که شود فلک فلک طوفانی
کی در از قعر بدامان کند این خوی خسی

گر بمنزل نرسیدی تو صغیر اینت بس
که در این قافله نالان همه دم چون جرسی
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.