۱۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۸

خواهی ارجا به لب آب روان بگزینی
آن به ای سرو که بر دیدهٔ من بنشینی

سخن تلخ شنیدن ز دهانت عجب است
که تو پا تا بسر ایجان چو شکر شیرینی

آفت جان و تن از غمزهٔ چشم بیمار
رهزن دین و دل از خال و خط مشگینی

من تو را عاشق جانبازتر از فرهادم
تو مرا دلبر طنازتر از شیرینی

با چنین شیوهٔ عاشق کشی و دل شکنی
عجب اینست که آرام دل مسکینی

فارغم با تو ز هر مذهب و کیش و آئین
تو مرا مذهب و کیشی تو مرا آئینی

آنچنان عشق تو پر کرده وجودم که اگر
در من ای جان جهان در نگری خودبینی

به صغیر آنچه رواخواه شوی حکم تراست
ز وفا یا ز جفا هر روشی بگزینی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.