۱۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۷

تا زده‌ام خویش به دیوانگی
یافته‌ام راه به فرزانگی

کی رسدم سلسله از زلف یار
گر نزنم خویش به دیوانگی

ریزد اگر خون من آن آشنا
به که دهد نسبت بیگانگی

آه که صیاد مرا در قفس
کشت ز بی آبی و بی دانگی

دام تعلق گسل و چون صبا
ساز جهان خانه به بیخانگی

کام بری گر بگذاری صغیر
کام به عشق از سر مردانگی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.