۳۲۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱۳

گفت دانا پدری با پسر از آگاهی
آن بیابی که برای دگران میخواهی

راست رو باش چو ماهی که خوری آب زلال
نه چو خرچنگ خوری آب گل از کجراهی

آخر کار اگر چاره نباشد جز مرک
ای برادر چه گدائی و چه شاهنشاهی

عاقبت منزل تو قطعه زمینی است اگر
قاف تا قاف بگیری و ز مه تا ماهی

دست و پا جمع کن و توشهٔ راهی بردار
غافل این قافله رحلت بودش ناگاهی

کی بفردای قیامت شودت قدر بلند
تو که در حق خود‌ام روز کنی کوتاهی

با خدا کار خود انداز مگر نشنیدی
نار نمرودی و گلزار خلیل اللهی

مرگ را وقت چه سالست و چه ماهست و چه روز
هیچکس را بجهان نیست از آن آگاهی

بتو گفتند صغیرا که بدین راه برو
تو بدان راه روی هست مگر دلخواهی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.