هوش مصنوعی:
این داستان درباره مردی حیلهگر است که با ترفندهای مختلف سعی در فریب صراف دارد. ابتدا با طرح سوالی ساده (جمع 40 و 60) صراف را تحقیر میکند، سپس ادعا میکند که 110 تومان طلبکار است اما 10 تومان را بخشیده و 100 تومان میخواهد. وقتی صراف مقاومت میکند، مردم به حمایت از مرد حیلهگر برمیخیزند و صراف مجبور به پرداخت میشود. پس از مدتی، مرد حیلهگر بازمیگردد و با اشاره به وصیت پدرش درباره «شلتاق» و «پلتاق»، دوباره صراف را فریب میدهد. در پایان، متن به فساد جامعه و نقش خیانت در تباهی آن اشاره میکند.
رده سنی:
15+
متن شامل مفاهیم پیچیدهای مانند فریب، فساد اجتماعی و انتقاد از رفتارهای نادرست است که درک آن برای کودکان و نوجوانان کمسال دشوار است. همچنین، استفاده از طنز و کنایههای موجود در متن نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.
شمارهٔ ۲۷ - شلتاق پلتاق
صبحگهی پرفن حیلتگری
از همه در مکر و حیل برتری
چابک و طرار و ره آموخته
حیله و تزویر و فن اندوخته
برد سوی دکهٔ صراف رخت
گفت به آن بیدل برگشته بخت
دیر حسابم من و زود اشتباه
مانده خر فکرت من نیم راه
کشف کن این مسئلهای هوشمند
گوی که تومان چهل و شصت چند
خنده زد آن مرد و بگفت از غرور
تا به چه حد ابلهی و بیشعور
شصت و چهل صد شود این هست فاش
گفت تو هم ابلهی آهسته باش
بازبزن جمع و ببین چون شود
شصت و چهل ده ز صد افزون شود
حوصله گردید به صراف تنگ
بانگ برآورد و همی کرد جنگ
خلق بوی جمع شدند از دو سو
جمله شنیدند مر آن گفتوگو
مرد حیل پیشه بآواز نرم
گفت مرا آید از این خلق شرم
من صد و ده از تو طلب داشتم
ده بتو بخشیده صد انگاشتم
گر صد و ده میندهی صد بده
آنچه که اقرار کنی خود بده
خواست بانکار سراید سخن
مشت زدندش همگی بر دهن
کاین چه لجاج است تو در نزد ما
داشتی اقرار بصد کن ادا
داد بناچار صدش آن گریخت
خاک الم بر سر صراف بیخت
مدتی از زاویهٔ انزوا
پا ننهادی بدر آن بینوا
هیچ نمیگفت مبادا که باز
در رسد آن حیلهگر حیلهباز
از پس سالی بدکان کرد روی
تا مگر آن دکه کند رفت و روی
کامدش از گرد ره آن اوستاد
کرد سلامی و برش ایستاد
گفت کجا آمدهئی ای رفیق
گفت بدیدار تو یار شفیق
گفت چه باشد که ز روی صفا
شرح دهی بهر من این ماجرا
کان چه حبل بود و چه مکروفسون
یا که بدان مکر شدت رهنمون
گفت مرا کرده وصیت پدر
گفته ز سرمایه مخور ای پسر
هرچه خوری از ره شلتاق خور
چون ندهد دست ز پلتاق خور
بود همان واقعه شلتاق من
حال بود نوبت پلتاق من
غمزده صراف به عجز اوفتاد
درهم چندیش به کف بر نهاد
دکه فرو بست و بگفت ار که باز
دیدیم اینجا کنمت صد نیاز
ای که تحیر بری از این مقال
تا نگری دیدهٔ خود را بمال
این نه از آن یکتن تنهاستی
بلکه کنون در خور تنهاستی
ما همه شلتاق بود کارمان
نیست جز این پیشه و کردارمان
جامعه فاسد ز خیانت شده
مسخره عنوان دیانت شده
خانهٔ ما کرده خیانت خراب
نیست جز این باعث این انقلاب
تا که چنین است چنین است حال
به شدن حالت ما دان محال
هست صغیر این روش و این مرام
علت بدبختی ما والسلام
از همه در مکر و حیل برتری
چابک و طرار و ره آموخته
حیله و تزویر و فن اندوخته
برد سوی دکهٔ صراف رخت
گفت به آن بیدل برگشته بخت
دیر حسابم من و زود اشتباه
مانده خر فکرت من نیم راه
کشف کن این مسئلهای هوشمند
گوی که تومان چهل و شصت چند
خنده زد آن مرد و بگفت از غرور
تا به چه حد ابلهی و بیشعور
شصت و چهل صد شود این هست فاش
گفت تو هم ابلهی آهسته باش
بازبزن جمع و ببین چون شود
شصت و چهل ده ز صد افزون شود
حوصله گردید به صراف تنگ
بانگ برآورد و همی کرد جنگ
خلق بوی جمع شدند از دو سو
جمله شنیدند مر آن گفتوگو
مرد حیل پیشه بآواز نرم
گفت مرا آید از این خلق شرم
من صد و ده از تو طلب داشتم
ده بتو بخشیده صد انگاشتم
گر صد و ده میندهی صد بده
آنچه که اقرار کنی خود بده
خواست بانکار سراید سخن
مشت زدندش همگی بر دهن
کاین چه لجاج است تو در نزد ما
داشتی اقرار بصد کن ادا
داد بناچار صدش آن گریخت
خاک الم بر سر صراف بیخت
مدتی از زاویهٔ انزوا
پا ننهادی بدر آن بینوا
هیچ نمیگفت مبادا که باز
در رسد آن حیلهگر حیلهباز
از پس سالی بدکان کرد روی
تا مگر آن دکه کند رفت و روی
کامدش از گرد ره آن اوستاد
کرد سلامی و برش ایستاد
گفت کجا آمدهئی ای رفیق
گفت بدیدار تو یار شفیق
گفت چه باشد که ز روی صفا
شرح دهی بهر من این ماجرا
کان چه حبل بود و چه مکروفسون
یا که بدان مکر شدت رهنمون
گفت مرا کرده وصیت پدر
گفته ز سرمایه مخور ای پسر
هرچه خوری از ره شلتاق خور
چون ندهد دست ز پلتاق خور
بود همان واقعه شلتاق من
حال بود نوبت پلتاق من
غمزده صراف به عجز اوفتاد
درهم چندیش به کف بر نهاد
دکه فرو بست و بگفت ار که باز
دیدیم اینجا کنمت صد نیاز
ای که تحیر بری از این مقال
تا نگری دیدهٔ خود را بمال
این نه از آن یکتن تنهاستی
بلکه کنون در خور تنهاستی
ما همه شلتاق بود کارمان
نیست جز این پیشه و کردارمان
جامعه فاسد ز خیانت شده
مسخره عنوان دیانت شده
خانهٔ ما کرده خیانت خراب
نیست جز این باعث این انقلاب
تا که چنین است چنین است حال
به شدن حالت ما دان محال
هست صغیر این روش و این مرام
علت بدبختی ما والسلام
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶ - مصاحبت دو نادان
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸ - قدک و صباغ
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.