هوش مصنوعی: این متن شعری از بوستان سعدی است که با تمثیل خانه‌ای پر از گنج و جواهر به وجود انسان اشاره می‌کند. چراغ خانه نماد عقل است که از دزدان (شیطان) محافظت می‌کند. اما وقتی سنگ جهل و غفلت چراغ عقل را خاموش می‌کند، دزدان (رذایل اخلاقی مانند بی‌حیایی، بی‌وجدانی و ستم) به خانه حمله می‌کنند و گنجینه‌های وجود انسان را به یغما می‌برند. سپس سعدی به اهمیت اخوت و برادری اشاره می‌کند و از مستی و غفلتی که باعث فراموشی این ارزش‌ها می‌شود، انتقاد می‌کند.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم انتزاعی و فلسفی است که درک آن‌ها نیاز به بلوغ فکری دارد. همچنین، برخی از واژه‌ها و اصطلاحات قدیمی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

شمارهٔ ۳۱ - در مذمت نوشابه

بود یکی خانه چو باغ جنان
سر بسر اسباب تجمل در آن

سیم و زر و لعل و در شاهوار
نیز در آن خانه بدی بی‌شمار

خانه خدا داشت ز دزدان هراس
شب همه شب داد بدان خانه پاس

خوش ز بداندیش بد او را فراغ
زانکه به شب هیچ نکشتی چراغ

بهر وی و خانه‌اش آن روشنی
بود به شبها سبب ایمنی

کهنه حریفی شبی از سارقین
سنگ زد او را به چراغ از کمین

گشت چو مستغرق ظلمت فضا
دزد فرو جست ز بام سرا

وقت خود آن لحظه غنیمت شمرد
هرچه که میخواست از آن خانه برد

نیک چو بینی بر اهل کمال
صورت حال بشر است این مقال

خانه کدام است وجود بشر
کامده خود مخزن در و گهر

سربسر اسباب تجمل در اوست
جزء وجود است ولی کل در اوست

چیست چراغ آنچه تو خوانیش عقل
کش نتوان قدر و بها کرد نقل

دزد که ابلیس رجیم لعین
آنکه حقش خوانده عدوی مبین

سنگ چه نوشابه که آن دزد هوش
شمع خرد را کند از آن خموش

و آنچه که خواهد ز بشر آن برد
شرم و حیا عفت و وجدان برد

رحم برد تا شود از سرکشی
خیره برادر به برادرکشی

حق اخوت که بود از ازل
امر طبیعی به میان ملل

گر دو تن از نوع بشر در جهان
گوی زمین باشدشان در میان

آن دو چو از یک پدر و مادرند
بلکه ز یک نفس و ز یک گوهرند

باشدشان حق اخوت به جا
بایدشان کرد مر آن حق ادا

گرنه ز مستی است چرا تا به حال
گشته چنین حق به جهان پایمال

خاصیت می‌بود این کز بشر
روز و شبان سر زند انواع شر

غفلت مستی است که حایل شود
بنده ز حق این همه غافل شود

بلکه جهان را کند آن سنگدل
ز آتش بیداد و ستم مشتعل

هیچ نگوید که جهان آفرین
داشت چه منظور ز طرحی چنین

بهرچه این ارض و سما آفرید
از پی بازیچه ما آفرید

مستِ می‌ آگه ز جنایات نیست
با خبر از روز مکافات نیست

شد چو به تاثیر می‌از عقل فرد
هیچ نداند که چه گفت و چه کرد

نیست صغیر از ره کذب و عناد
گر بنهی نام می‌ ام‌الفساد
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰ - حکمت افلاطون
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲ - سؤال موسی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.