۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۱

غافل به من رسید و وفا را بهانه ساخت
افکند سر به پیش و حیا را بهانه ساخت

تا از جفای او نرهم، خون من نریخت
بیرحم، ترس روز جزا را بهانه ساخت

از بزم تا ز آمدن من برون رود
برخاست گرم و دادن جا را بهانه ساخت

می‌خواست عمرها که شود مهربان غیر
نا‌مهربان، ستیزه ما را بهانه ساخت

میلی، ترا ز ننگ نیاورد در کمند
کوتاهی کمند بلا را بهانه ساخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.