۱۲۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۱

چند از کوی تو چون باد نیاسوده روم
شادمان آیم و با گرد غم‌آلوده روم

مهچو گل وقت هلاکم بگشا لب، مپسند
کز جهان یک سخن از لعل تو نشنوده روم

او برون ناید و سوی درش از غایت شوق
می‌روم، گرچه یقین است که بیهوده روم

تا کس از زردی رخسار، مرا نشناسد
سوی او چهره به خون جگرآلوده روم

شادمانم که مرا شوق به سویش آرد
میلی از کویش اگر با تن فرسوده روم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.