۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۴

همانا در میان با غیر، حرف قتل من داری
که سویم گوشه چشمی دراثنای سخن داری

چه بد کردم که واگردانمش، من کیستم باری
که از کین هر زمان اندیشه‌ای با جان من داری

به یکبار از درون آزردگان خار در بستر
مباش آسوده دل، هر چند گل در پیرهن داری

هنوز ای دل نه‌ای نومید از پرسیدنش، گویا
که در اثنای جان دادن، امید زیستن داری

ازان زلف سیه‌پوش تو شد چون حلقه ماتم
که از دلها مصیبت‌خانه‌ها در هر شکن داری

به وقت گفت‌وگویم روی برتابیّ و من خود را
دهم تسکین که شاید گوش برآواز من داری

ز تنها ماندگی‌ها این فراغت یافتی میلی
که اکنون با غمش هم‌خوابگی‌ها در کفن داری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.