هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی، با بهرهگیری از تصاویر پراحساس و استعارههای غنی، به ستایش معشوق و توصیف حالات عاشقانه میپردازد. شاعر از قربانی شدن در راه عشق، وصال، و آرزوهای بلند سخن میگوید و از مفاهیمی مانند شهادت، عید، و تقدس عشق استفاده میکند. همچنین، اشارههایی به ائمه و شخصیتهای مذهبی مانند ابوالحسن و علی موسی جعفر دارد که بر جنبههای معنوی و عرفانی شعر میافزاید.
رده سنی:
16+
متن از لحاظ ادبی و معنایی پیچیده است و درک کامل آن نیازمند آشنایی با مفاهیم عرفانی و استعارههای شعری است. همچنین، برخی مضامین مانند قربانی و شهادت ممکن است برای مخاطبان جوانتر نامفهوم یا سنگین باشد.
شمارهٔ ۲۳ - در مدح حضرت امام رضا علیهاسّلام
خوش آنکه جان شده قربان چشم غمزهزنش
لباس عیدی او گشته لالهگون کفنش
زهی سعادت قربانیی که عید وصال
بر آستان تو در خاک و خون فتاده تنش
شهید آرزویت را پی مبارکباد
کسی به بر نکشد روز عید جز کفنش
به صد شتاب پی قتلم آید و ترسم
که ذوق این کُشدم پیشتر ز آمدنش
ز کار این دل پرآرزو عجب دارم
که هیچ تجربه حاصل نشد ز حال منش
چو عکس غنچه در آب حیات بنماید
دل شکفتهٔ او از لطافت بدنش
ز آفتاب، فروغ رخش گذشته، مگر
نهاده است به خاک در ابوالحسنش؟
علیّموسیجعفر، هزبر قلبشکاف
که برق برده خجالت ز تیغ صف شکنش
ایا به پنجهٔ مشکلگشا عدو بندی
که صید بود به یک تار موی اهرمنش
چو شمع قدر تو فانوس در خیال آرد
سزد که گردد والای چرخ، پیرهنش
چکید خون به زمین از سر هر انگشتش
به زور پنچه چو خورشید ساخت ممتحنش
نکرده بحر زره در بر از دوایر موج
که حلقههای کمند تو گشته دام تنش
فلک به بادیه دُرهای شبچراغ گذاشت
چو پاس عدل تو شد در زمانه مؤتمنش
لباس عیدی او گشته لالهگون کفنش
زهی سعادت قربانیی که عید وصال
بر آستان تو در خاک و خون فتاده تنش
شهید آرزویت را پی مبارکباد
کسی به بر نکشد روز عید جز کفنش
به صد شتاب پی قتلم آید و ترسم
که ذوق این کُشدم پیشتر ز آمدنش
ز کار این دل پرآرزو عجب دارم
که هیچ تجربه حاصل نشد ز حال منش
چو عکس غنچه در آب حیات بنماید
دل شکفتهٔ او از لطافت بدنش
ز آفتاب، فروغ رخش گذشته، مگر
نهاده است به خاک در ابوالحسنش؟
علیّموسیجعفر، هزبر قلبشکاف
که برق برده خجالت ز تیغ صف شکنش
ایا به پنجهٔ مشکلگشا عدو بندی
که صید بود به یک تار موی اهرمنش
چو شمع قدر تو فانوس در خیال آرد
سزد که گردد والای چرخ، پیرهنش
چکید خون به زمین از سر هر انگشتش
به زور پنچه چو خورشید ساخت ممتحنش
نکرده بحر زره در بر از دوایر موج
که حلقههای کمند تو گشته دام تنش
فلک به بادیه دُرهای شبچراغ گذاشت
چو پاس عدل تو شد در زمانه مؤتمنش
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲ - ممدوح شناخته نیست
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴ - در مدح ابراهیم میرزا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.