۱۳۵ بار خوانده شده
پاکرو در خاک هندستان، همین آب است و بس
سبحه گردانی که دارد، چرخ دولاب است و بس
دل بکن از خود، که در بزم جگرخواران هند
ناخنی کز خون نگردد سرخ، مضراب است و بس
هرکه آمد، از هجوم تیره روزی برنگشت
زین شبستان آنکه برگردیده، مهتاب است و بس
هیچ کس در بزم این تردامنان خونگرم نیست
گرمخونی گر به چنگ آید، می ناب است و بس
طالع شهر زنان دارد نگارستان هند
هست هرچیزش فراوان، مرد کمیاب است و بس
گشت رطب و یابسش در چشم طغرا بی مزه
در نظر چیزی که شیرین آیدش، خواب است و بس
عالم خاکی، چه هندستان، چه ایران، پرغم است
عالمی که غم ندارد،عالم آب است و بس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
سبحه گردانی که دارد، چرخ دولاب است و بس
دل بکن از خود، که در بزم جگرخواران هند
ناخنی کز خون نگردد سرخ، مضراب است و بس
هرکه آمد، از هجوم تیره روزی برنگشت
زین شبستان آنکه برگردیده، مهتاب است و بس
هیچ کس در بزم این تردامنان خونگرم نیست
گرمخونی گر به چنگ آید، می ناب است و بس
طالع شهر زنان دارد نگارستان هند
هست هرچیزش فراوان، مرد کمیاب است و بس
گشت رطب و یابسش در چشم طغرا بی مزه
در نظر چیزی که شیرین آیدش، خواب است و بس
عالم خاکی، چه هندستان، چه ایران، پرغم است
عالمی که غم ندارد،عالم آب است و بس
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.