۱۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳۴

پاکرو در خاک هندستان، همین آب است و بس
سبحه گردانی که دارد، چرخ دولاب است و بس

دل بکن از خود، که در بزم جگرخواران هند
ناخنی کز خون نگردد سرخ، مضراب است و بس

هرکه آمد، از هجوم تیره روزی برنگشت
زین شبستان آنکه برگردیده، مهتاب است و بس

هیچ کس در بزم این تردامنان خونگرم نیست
گرمخونی گر به چنگ آید، می ناب است و بس

طالع شهر زنان دارد نگارستان هند
هست هرچیزش فراوان، مرد کمیاب است و بس

گشت رطب و یابسش در چشم طغرا بی مزه
در نظر چیزی که شیرین آیدش، خواب است و بس

عالم خاکی، چه هندستان، چه ایران، پرغم است
عالمی که غم ندارد،عالم آب است و بس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.