۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۱۷

چون ز تنهایی غربت برهانم خود را؟
من که عاجز شده ام در وطن از تنهایی

هر که از یار جدا ماند، دلش می سوزد
بدعت ما نبود سوختن از تنهایی

کم نگردد غم آن سرو قبا پوش طرب!
که برآورد [مرا در] کفن از تنهایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.