هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از رنجهای سخن گفتن در عصری که فهم سخن وجود دارد اما سخنسنجی نیست، میگوید. او از حسد و دشمنیهایی که به دلیل سخنپردازیاش متحمل شده، شکایت میکند و بیان میکند که سخنرانی برایش جز دردسر و ضرر نداشته است. همچنین، او از بیاعتنایی دیگران به سخنانش و ناکامیهایش در این مسیر مینالد. شاعر احساس میکند که حتی اگر سخنانش بیعیب و کامل باشند، باز هم مورد تحریف یا بیاعتنایی قرار میگیرند. در نهایت، او از ترس از دست دادن مضامین بکر و انتخاب سکوت به جای سخن گفتن میگوید.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عمیق فلسفی و اجتماعی است که درک آنها نیاز به بلوغ فکری دارد. همچنین، لحن غمگین و انتقادی شعر ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین باشد.
بخش ۸ - مخالف انگیزی سخن
درین عصر کز نطق جز رنج نیست
سخن فهم هست و سخن سنج نیست
چو فیض سخن قسمت من شده
به من دوست از رشک، دشمن شده
خیال سخن بهتر از وصل اوست
که باب حسد، معنی فصل اوست
سخن چون درآید به کاخ ورق
ره حرف گیران پذیرد نسق
یکی گوید این قافیه گشته لنگ
چه سان همرهی کرده با نظم شنگ؟
یکی از ردیفش بود نکته گیر
که این لفظ اولی چرا شد اخیر؟
سخن را ازین شعر نافهم چند
تو گویی که معنی فتاده به بند
اگر بخت یار است با نکته دان
کلامش بخوبی دود بر زبان
چو گردیده بخت سیه، دشمنم
چه سان رو دهد فیض خوش گفتنم؟
مرا از سخن حل نشد مشکلی
چو خامه ندیدم ازو حاصلی
درین شغل کز وی مراکام نیست
سرانجام باید، سرانجام نیست
شود چون رقم کاری شعر، فرض
دوات و قلم می ستانم به قرض ...
چه یاری که از من ندیده سخن
ولیکن نکرده تلافی به من
نیفشرده پایی به همراهی ام
نبرده به سر منزل شاهی ام
سخن عزت شهریارم نداد
به گفتار خود اعتبارم نداد ...
سخن مایه درد سر بوده است
ز سوداش چندین ضرر بوده است
اگر از توارد شود عیب دار
به دزدی دهد عیبجویش قرار
وگر بی توارد درآید به فرد
ازو بیسوادان برآرند گرد
سخن گر چو مصحف بود در نظام
برون ناید از دست کاتب تمام
قلم چون به تحریر او سر کند
به خاک سیاهش برابر کند
به لب از نسیم دل آزردگی
بیانم بود گرم افسردگی
سخن نیست کآورده ام تازه پیش
تراشیده ام دشمنی بهر خویش
کنم عمر خود گر به تصحیح صرف
نگردد دلم ایمن از سهو حرف
شب و روز درمانده ام چون قلم
به دست سیه کافران رقم
چه نظم و چه نثر، آنچه آید به لب
بود وقت تحریر، محنت طلب ...
مقرر چنین است در وقت فکر
که ناظم شود خوش ز مضمون بکر
چو مضمون بکری به من رو نمود
خورم غصه کاین را که خواهد ربود؟
گل باغ طبعم ز بیم درو
بود پیش فصل خموشی گرو
سخن فهم هست و سخن سنج نیست
چو فیض سخن قسمت من شده
به من دوست از رشک، دشمن شده
خیال سخن بهتر از وصل اوست
که باب حسد، معنی فصل اوست
سخن چون درآید به کاخ ورق
ره حرف گیران پذیرد نسق
یکی گوید این قافیه گشته لنگ
چه سان همرهی کرده با نظم شنگ؟
یکی از ردیفش بود نکته گیر
که این لفظ اولی چرا شد اخیر؟
سخن را ازین شعر نافهم چند
تو گویی که معنی فتاده به بند
اگر بخت یار است با نکته دان
کلامش بخوبی دود بر زبان
چو گردیده بخت سیه، دشمنم
چه سان رو دهد فیض خوش گفتنم؟
مرا از سخن حل نشد مشکلی
چو خامه ندیدم ازو حاصلی
درین شغل کز وی مراکام نیست
سرانجام باید، سرانجام نیست
شود چون رقم کاری شعر، فرض
دوات و قلم می ستانم به قرض ...
چه یاری که از من ندیده سخن
ولیکن نکرده تلافی به من
نیفشرده پایی به همراهی ام
نبرده به سر منزل شاهی ام
سخن عزت شهریارم نداد
به گفتار خود اعتبارم نداد ...
سخن مایه درد سر بوده است
ز سوداش چندین ضرر بوده است
اگر از توارد شود عیب دار
به دزدی دهد عیبجویش قرار
وگر بی توارد درآید به فرد
ازو بیسوادان برآرند گرد
سخن گر چو مصحف بود در نظام
برون ناید از دست کاتب تمام
قلم چون به تحریر او سر کند
به خاک سیاهش برابر کند
به لب از نسیم دل آزردگی
بیانم بود گرم افسردگی
سخن نیست کآورده ام تازه پیش
تراشیده ام دشمنی بهر خویش
کنم عمر خود گر به تصحیح صرف
نگردد دلم ایمن از سهو حرف
شب و روز درمانده ام چون قلم
به دست سیه کافران رقم
چه نظم و چه نثر، آنچه آید به لب
بود وقت تحریر، محنت طلب ...
مقرر چنین است در وقت فکر
که ناظم شود خوش ز مضمون بکر
چو مضمون بکری به من رو نمود
خورم غصه کاین را که خواهد ربود؟
گل باغ طبعم ز بیم درو
بود پیش فصل خموشی گرو
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۷ - غزلسرایی
گوهر بعدی:بخش ۹ - ساز سفر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.