۱۱۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴

خدایا روزی این خود‌پرستان ساز جنت را
که دوزخ جنت است آتش‌پرستان محبت را

ز هر کنج دل ما صد مراد مرده برخیزد
به محشر در خروش آرند چون صور قیامت را

دل و چشم من و سوادی وصل او معاذالله
که داد این لخت کوه درد و دریای مصیبت را

من و کام نهنگان ناتوان چون گشت بحر غم
ز بس بر ساحل افکند استخوان اهل حسرت را

فصیحی چون سپارم جان مرا تابوت از آتش کن
که از پروانه من آموختم علم محبت را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.