۱۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۵

بی سبب زلفش اضطراب نداشت
تاب بیداد پیچ و تاب نداشت

هیچ گه سنبلی چنین شب و روز
دامنی پر ز آفتاب نداشت

دل به دریوزه پیش چشم آمد
چه کند بینوا شراب نداشت

خون‌فشان گشت چشم و نیکو شد
جیب رسواییم گلاب نداشت

زو وفا خواستم به تیغم زد
این سخن غیر ازین جواب نداشت

می‌نهفتش ز رشک ایزد لیک
درخور حسن او نقاب نداشت

شب فصیحی ز تشنگی جان داد
عشق گویا دگر شراب نداشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.