۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۹

خون شکایتم ز لب زخم چون چکد
ز آنجا که تیغ او نرسیدست خون چکد

نازم به سعی شوق که بی دست کوهکن
از تیشه زخم در جگر بیستون چکد

در جوشم آن چنان که ز چشم جراحتم
دریا به نیم قطره رسد تا برون چکد

در رزمگاه عشق که گلزار دوستی‌ست
بر عقل زخم آید و خون از جنون چکد

لبریز زخم اوست فصیحی تنم چو گل
چندان که نامم ار بفشارند خون چکد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.