۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۰

جان بی‌رخ تو درد دل غمزده داند
ماتمزده حال دل ماتمزده داند

پی برده‌ام از عشق به جایی که ره آنجا
دیوانه پا بر سر عالم زده داند

این ذوق پیاپی که مرا از می عشق است
در بزم بلا جام دمادم زده داند

ز آن طره بر هم زده آشفته‌دلان را
حالی‌ست که آشفته برهم زده داند

کوه غم فرهاد ز من پرس فصیحی
کاندوه دل غمزده را غمزده داند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.